بایگانی
«الهیار صالح» و حزب خران
مرحوم «الهیار صالح» در زمان جنگ جهانی دوم به عنوان وابسته اقتصادی ایران در آمریکا مشغول خدمت بودهاست.
آن مرحوم خاطرهای را در جمع تعدادی از دوستان اهل ادب از جمله مرحوم استاد «باستانی پاریزی» نقل میکند که من عینا از بیان استاد بازنقل (ترکیب فارسی ــ عربی اختراع خودمان تقریبا یعنی بازنشر) میکنم:
«درست در بحبوحهی جنگ که خبرهای قحطی و مرگومیرِ تیفوس و نان کوپنی و دزدی و ناامنی ایران به خارج میرسید، من گفتم این آسایش چه سودی دارد؟ بروم به ایران شاید به داد دل قوم و خویشها و هموطنان برسم.
آنوقتها همه راههای عادی را آلمانها گرفته بودند، شمال آفریقا در تسلط آنان بود و رومل روباه صحرا[؟] تا لیبی پیش آمده بود. اروپا هم در تسلط هیتلر و موسولینی بود. هیچ هواپیمایی جرات پرواز از آسمان سه قاره را نداشت.
من بهعنوان عضو عالی سفارت توانسم به وزارت جنگ آمریکا مراجعه کنم و موافقت آنان را بگیرم که اگر هواپیمای جنگی آنان هرجا یکی خالی داشت، مرا از طریق جنوب آفریقا به ایران برسانند. راه را تکهپاره با هواپیماهای جنگی «داکوتا» ــ که به تابوت پرنده معروف شده بود ــ راه افتادم و تکهتکه از این جزیره به آن جزیره و از این مملکت به آن مملکت سه چهار بار جنوب آفریقا را زیگزاک دورزدم تا بالاخره بعد از مدتی طولانی پرواز، خود را به ایران رساندم در حالی که روزی نبود چند تا از این هواپیماهای داکوتا به بهانههای خیلی ساد ــ مثل برخورد به درخت یا پرنده یا از کارافتادن موتور و شکستن بال ــ سقوط نکند.
در آن وقت در تهران آزادی بیش از حد بود و روزنامههای زیادی منتشر میشد و روزنامه «توفیق» از مهمترین جراید فکاهی بود که با تیراژ بسیار زیاد منتشر میشد. در ضمن بازار احزاب گوناگون نیز داغ بود که «توده» و «دموکرات» و «اراده ملی» و «عدالت و اجتماع ملی» و دهها حزب دیگر از آنجمله بودند. «توفیق» هم برای تفریح اجتماعی یک حزب فکاهی بهنام «حزب خران» عنوان کرده بود و نشریهای مخصوص آن حزب ضمیمهی توفیق داشت با تیراژ زیاد و مراجعات مکرر و خرمقاله و دُممقاله به قلم خردبیر و دبیرکل خران و غیره و غیره.
آقای صالح میفرمود: هنگام ورود به تهران خبر ورودم را روزنامهها نوشته بودند. روز سوم زنگ در خانه بهصدا درآمد. یک نامهرسان مرتب پیغام داده بود که آقای صالح نامهای دارند و شخصا بیایند دریافت کنند. من دم در رفتم و نامه را گرفتم و دفتر را امضا کردم و به اتاق مهمانخانه که چند مهمان هم در آن بود بازگشتم. پاکت از روزنامه توفیق بود. تعجب کردم. من ارتباطی به با توفیق نداشتم. از من چه میخواهند؟ روی پاکت نوشته شده بود: فقط شخص آقای صالح نامه را باز کنند ولاغیر. من پاکت را گشودم، پاکت دیگری در آن بود که روی آن باز نوشته شده بود فقط جناب آقای الهیار صالح بازکنند. پاکت سوم را گشودم پاکتی دیگر و روی آن نوشته بود: امیدوارم با خوشحالی تمام این پاکت را باز کنید. پاکت چهارم دیدم مارک پاکت حزب خران است. آنرا گشودم یک کارت خوشخط خوش آب و رنگ در آن نام من به فارسی و لاتین نوشته و با مارک حزب خران مزین شده و نامهای ضمیمه آن بود بدین مضمون که:
«آقای محترم! امیدوارم عضویت حزب مارا پذیرا باشید، زیرا کسی که درین غوغای جنگ وانفسا حاضر میشود از آن دنیای نعمت و برکت چشم بپوشد و به استقبال قحطی و غلا و تیفوس و ناامنی با هواپیمای داکوتا، به این طرف دنیا پرواز کند، هیچکس لایقتر ازو برای عضویت حزب ما نیست. با تقدیم احترام.
باستانی پاریزی ـ نون جو دوغ گو ـ ص ۱۹۵ و ۱۹۶
گاف
کاندیدای مجلس بود. تو یه دِه پرسید: مشکلتون چیه؟ گفتن ۲تا مشکل داریم. یکی اینکه آب روستا قطعه.
موبایل رو گرفت زنگ زد به مدیر آب. کلی داد و قال کرد که تا آخر هفته آب این ده باید وصل
بشه.
بعد پرسید: مشکل دومچیه؟
گفتن: اینجا اصلا موبایل آنتن 📶 نمیده.
اعترافالحمار
وقتی زارعی، سندی برد پیش آخوند تا امضاء و مهر کند. متن سند، فروش دو حبه ملک در ازاء یک راس «خر» بود.
آخوند سند را خواند و در حاشیه آن سجل خود را اینگونه ثبت کرد: «اعترفالحمار بما رقم فیه لدی.» (به آنچه در سند نوشته شده «حمار» پیش من اعتراف کرد.)
یکی از شهود آهسته گفت: جناب آخوند! فروشنده در اینجا زارع است، نه حمار! ضمیر فعل در جمله شما به کجا برمیگردد؟
آخوند جواب داد: من درست نوشتهام. ضمیر محل رجوع خود را پیدا خواهد کرد. اگر فروشنده خر نبود، چیزی را که به او «جو» میداد، نمیفروخت و در عوض چیزی نمیخرید که ازو «جو» بخواهد.
منبع: باستانی پاریزی ــ نون جو دوغ گو ــ ص۴۶۴
دانشمندان و فضای مجازی!
این فضای مجازی با این سرعت و فرمانی که دارد میرود به احتمال زیاد و در آیندهیی نه چندان دور فضای واقعی را زیر خواهد گرفت و یا حداقلش این است که جمعیت آن از جمعیت فضای واقعی بیشتر خواهد شد.
حالا بیایید فرض کنیم که این فضای کذایی کمی قبلتر از عصر ما مثلا در زمان مصر و یونان و ایران باستان شکل گرفته بود آنوقت جهان چه شکلی میشد؟
کسی نمیداند. شاید آن موقع که ارشمیدس خودش را در خزینه آب انداخت به جای آنکه حواسش به حجم سرریز شده آب باشد بیشتر به فکر گرفتن سلفی و فرستادن آن به پیجی بود که فالورهایش احتمالا سقراط آن هم با اسم soghratttt2017 (چون قاعدتا ایرانیان باستان با بقیه مشتقات سقراط قبلا پیجی ساختهاند) و بقراط و اقلیدس و بطلمیوس و ارسطو بودند و شاید هم از ترس پخش شدن فیلم منشوریاش (برهنه بیرون دویدن از حمام) در فضای مجازی، تشخیص میداد که اصلا کشفی انجام ندهد چرا که به هر حال باید درک کنیم که او هم خانواده دارد! و یا همین افلاطون که از فرط بیکاری و وقت زیاد کتابی بیهوده به نام جمهور نوشت، از دنبال کنندگان حرفهیی صفحهی شخصی سقراط با همان اسم soghratttt2017 بود و پای هر عکس، یک قلب قرمز میگذاشت و مینوشت:« وای! مرسی! مثل همیشه عالی»! و اصلا هم کاری نداشت که یک مَن جمهور چقدر کره دارد. فقط حواسش به تاریخ انقضای بستهیی بود که از شرکت «یونان اول» خریده بود!
از یونان که به اروپا بیاییم وضعیت دانشمندان آنجا هم دست کمی از دیگر دانشمندان فضای مجازی ندارد؛ مثلا مالتوس به جای پی بردن به فاجعهی جمعیتی کره زمین و ارائه راهکارهایی برای کاهش جمعیت، یک وب سایت داشت که در آن راههای افزایش اعضای واقعی کانال را به بهترین قیمت عرضه میکرد!
در این میان شاید اوضاع برای نیوتون از همه جالبتر است. وقتی که او با خانوادهاش بساط جوجه را در زیر درخت سیب پهن کرده و آن سیب مشهور درست میخورد وسط صفحه گوشی اپل نیوتون و نیوتون بیچاره به جای فکر کردن در مورد علت فرو افتادن سیب، ضمن از ریشه درآوردن آن درخت با آن سیب کرم زده معیوبش، بلافاصله در پاشاژ علاء الدین انگلیس دنبال یک قاب ضد ضربه نشکن بود والبته قابی که لوگوی سیب شرکت اپل را کور نکند! با اینحال همهی دانشمندان هم که آلودهی این فضا میشدند اما هیچکس دوست نداشت که مخابرات محله زکریای رازی دارای پورت خالی ADSL باشد و اجازه بدهند تا کشفش را بکند!
روحالله عسکری
ریگ در کلاس انشا
پول بهتر است یا ثروت؟
فلاسفه قدیم را عقیدت بر اینست که:
هرکه مر او را پول باشد و ثروت نباشد؛ تاج خارش بر سر.
هرکه مر او را ثروت باشد و پول نباشد؛ یارش در بر.
و هرکه مر او را هم این باشد و هم آن؛ خاکش بر سر.
و هرکه مر او را نه این باشد و نه آن؛ تاج دکترای افتخاری آکسفوردش بر سر.
و هرکه مر او را اصلاحطلبی در سر باشد و دولت نباشد؛ دو چشم انتظارش بر در.
میرزا «عماالدین افروغ» «اشارات» مبسوطی ذیل این بحث در نمط «هفتم» «مجلس» دارد به این مضمون که:
پیش از بحث بر سر بهتری پول یا ثروت فینفسه، باید در به بودن یا نبودن راههای گردآوری آن مباحثه نمود.
وی در اینباره گویند: آن «محصولی» از ثروت که به واسطه باد نا«صادق» فراچنگ آمده باشد؛ بهتر است از آن پول که از راه ثروت به دست آمده باشد. و آن ثروت که به وسیله شرع فراچنگ آمده باشد بدتر است از ثروتی که از راه پول به دست آمده باشد.
و درباره «شرع» توضیح فرمودهاند که: و آن وسیلهای است پیچ گوشتی را ماننده، از برای آن که در آن به صوت آرام میخوانند و از سویی دیگر به سبکی بلند صوتی حزین از برای گریستن خلق به گوش میرسد که گفتهاند از بهترین کارها در شرع بهر جمعآوری ثواب پولی گریاندن خلق است. گویند: ارمکیها خلقی بودهاند در اینکار به غایت وارد.
تمت کلام افروغ.
اما در این میان نمایندگان مجلس هشتم را اصلن موضوع بحث چیز دیگری است. آنها گویند که نه علم بهتر است نه دانش بلکه پول و ثروت از همه اینها بهتر! خواه به دندان گردآوری شده باشد یا به دندانگردی! خواه به مدد باد و ناصادقی و….. الخ.
و گویند که آنها (یعنی نمایندگان مجلس هشتم) بر سیاق همین عقیده تند خود نماد علم و دانش دولت بهیه نهم الدکتور «علی کردان» که از شدت تفضل و فزونی دانش در دارالعلم آزاد کرج به پراکندگی علم و سواد صداقت مشتغل بودهاست را ازکابینت داخله کشور برکنار و به جای آن «محصولی»نامی که پیشترها تحصیل علم را رها و به مدد بادهای ثروتآور به تحصیل پول اشتغال داشته است را به عنوان نماد سرمایه در کابینت دولت بهیه نهم کار گذاشتند و اصلن هم به فرمایشات این و آن که نان خشک و کتلت نماد فقر دولت نهم ربطی به سرمایهداری «محصولی» ندارد؛ توجهی ننمودند.
تمت فرمایشات مجلسیها.
و اما در سمت چپ این میدان اصلاحطلبان را عقیدت اینست که نه آن نه آنها بلکه باید در نظرات این و آنها و آن اصلاحاتی بهعمل آید. و آن اصلاح اینکه ثروتی که از راه دانش نه از راه دانشگاه گرد آمده باشد و دانشی که از راه ثروت گرد نشده باشد بهتر است.
ایضن توسعه فرهنگی یعنی آسفالت راههایی که به دانشگاه و فرهنگسرا ختم میشود بهتر است از توسعه اقتصادی یعنی آسفالت راههایی که به مسجد جمکران و هیئات سینهزنی ختم میشود.
تمت فرمایشات اصلاحطلبان.
از همه اینها که رد شویم؛ اصل بر اصولگرایی است مگر خلاف آن ثابت شود. و اصولگرایان را عقیدت اینست که توسعه اقتصادی افضل است بر توسعه سیاسی و فرهنگی خواه به اقتصاد منجر شود خواه نشود. پول مال ماست و دیگران باید از ما گدایی کنند: اقتصاد کمیته امدادی.
تمت کلام اصولگرایان.
تمت چرندیات ریگ. ببخشید این بود اشای من.
پای ریگ در کفش فرهنگستان
فارسی را پاس میداریم و
زینپس به جای واژههای غریب و نامانوس و بیگانه و ..:
دکتر، افتخار، دکترایافتخاری
از واژه زیبا مانوس و خودمانی و خیلی چیز دیگر:
علی کردان
استفاده میکنیم.
نامه سرگشاده ریگ به «مهدی کروبی»
اصلا آدم باید متفاوت باشد. تنوعطلب. بعضی میگویند بهترین شناگر، شناگری است که زودتر از دیگران خود را به خط پایان برساند. من میگویم نه! بهترین شناگر شناگری است که خلاف جهت آب یا رود یا سود یا بازار و یا خلاف خیلی چیزهای دیگر شنا کند.
من با خود اندیشیدم چهگونه میتوانم بهترین شناگر باشم؟ رفتم لب رودخونه دیدم خروس میخو… (ببخشید حواسم پرت شد) رفتم کنار رودخانه ببینم جهت آب کجاست، دیدم آقای «مهدی کروبی» دارد ابوعطا میخواند، آقای «جنتی» دشتی، آقای «محتشمی» که خارج از دستگاه بود.
بگذریم. خلاصه اینکه دیدم همه میخوانند، الا یک سید نورانی بزرگوار که یک عبای نقرهای هم پوشیده و هیچ نمیگوید. اما همه هی نامه سرگشاده مینویسند که چرا تو نمیخوانی؟ و او جواب میدهد که:
«اگر از جانب معشوق نباشد کششی/کوشش عاشق بیهوده به جایی نرسد»
و در این میان «مهدیخان کروبی» ماندهاست بینامه سرگشاده. مانند «ارشمیدس» که از خوشحالی کشف علمیاش فریاد یافتم یافتم سر میداد، دلم قنج میرفت که خلاف مسیر آب یا رود یا سود یا بازار یا… را یافتم: حالا که همه در مسیر رود اصلاحات، به «خاتمی» نامه سرگشاده مینویسند، من خلاف این مسیر به آقای «کروبی» نامه سرگشاده مینویسم.
زود دست به کار شدم. حالا این شما و این هم نامه سرگشاده ریگ به آقای «مهدی کروبی»:
جناب آقای «مهدی کروبی» دبیر محترم کل حزب محترم «اعتماد ملی»! سلام.
امیدوارم حال شما و آقای «منتجبنیا» و آقای «گرامیمقدم» و آقای «افخمی» و همه مردمی که دلشان برای ماهی ۵۰ هزار تومان صدقهسری جنابعالی تنگ شدهاست خوب باشد.
چون میدانم که برای شما صندلی قرمز ریاست مجلس نهم از احوالات ما مهمتر است، ضمنا شما کارهای مهم زیادی دارید، حواس مبارک صامعه و باصره و … جنابعالی را به گفتن احوالات خودم نرنجانم و یکراست بروم سر اصل مطلب:
آقای «کروبی» من و خیلی زیاد از مردم از اینکه فهمیدیم شما میخواهید رییسجمهور ما شوید و رسما کاندیداتوری خود را برای انتخابات ریاستجمهوری آتی اعلام نمودهاید، خیلی خوشحال شدیم. میدانی چرا؟ به خیلی دلایل.
اولا همه میدانند شما از پیشروترین نیروهای این نظام هستید و هیچ مقامی حتی «دادگاه ویژه روحانیت» هم نمیتواند کوچکترین گیری به شما بدهد. کما اینکه تاکنون نتوانسته. اما یک سری نیروی بیسواد مثل «اسداله بیات زنجانی»، و بیعرضه مثل «عبدالله نوری»، و با سابقه مبارزاتی بسیار کم مثل «موسوی خویینیها» که عمرا سواد و عرضه و سابقه جنابعالی را ندارند، رابهرا ماشین قراضهشان جلو ساختمان «دادگاه ویژه روحانیت» پارک است. تازه اگر هم بخواهند رییسجمهور شوند، عرضه رد شدن از صافی معروفه را ندارند.
نکته جالب اینکه چون خودشان چنین عرضهای ندارند، آمدهاند به یک بیعرضهتر از خود «محمد خاتمی» گفتهاند کاندیدا شود. زهی خیال باطل. از آن صافی معروف فقط یک نفر اصطلاحا اصلاحطلب (بین خودمان باشد من که میدانم شما نیستی اما پزش را میدهی) رد میشود و آنهم کسی نیست جز «مهدیخان کروبی».
دوما: هیچ کاندیدایی مثل شما شانس نداشته که کهنهکارترین روزنامه دولتی ایران «کیهان» و روزنامه دوست و برادر «رسالت» اینهمه از کاندیداتوریاش خوشحال شوند.
باور نمیکنی مطالب همین دو ماه اخیر این دو روزنامه را بخوانی باور میکنی.
سوما اینکه: اگرچه همه پیشبینیها و نظرسنجیها در سطح بیت و حوزه مشاوران میگویند که: مردم میخواهند آقای دکتر «احمدینژاد» یک دوره دیگر باشد، اما ما همه میدانیم که مرد بزرگی مثل شما نهتنها نظرسنجی و پیشبینی و رمالی و….. را قبول ندارد، بلکه اصلا نظر را قبول ندارد. شاهد زنده میخواهی: مجلس ششم حضرتعالی خیلی راحت نظر اکثریت مجلس در مورد لایحه «اصلاحیه قانون مطبوعات» را به راحتی آب خوردن رد کردی. آنروز بعضیها فکر میکردند شما با اصلاحیهاش مشکلی داری اما کور خوانده بودند که شما با اصل آن یعنی «قانون» مشکل داری.
چهارما اینکه: بعضیها فکر میکنند شما که به این زودی فعالیتهای انتخاباتی را شروع کردهای برای ریاستجمهوری آینده به میدان رقابت آمدهای. اما بین خودمان باشد فقط من میدانم شما برای صندلی نمیدانم چه رنگی ریاستجمهوری ارزشی قایل نیستی و این کورس زودهنگام برای فتح سنگر «ریاست مجلس نهم» و صنلی قرمز رنگ آن است.
زیاده عرضی نیست. اینکه بعضی از بندهای نامه که میبایست بین خودمان باشد، چرا در این نامه سرگشاده عنوان شد خودتان بعد از ریاست برای خلایق میتوضیحید.
الاحقر: ریگ بیابان
پای«ریگ» در کفش دامادی
قبلالتحریر: در مورد «درستکاری سیاسی» «علیفلاحیان» بیشتر خواهیم نوشت.
***
میگویم: درست که من هنوز خیلی کودک و کوچک هستم. به سن تکلیف، ازدواج و قانون نرسیدهام. به قول بعضی، حالا اول چلچلی و به قول بعضی دیگر اول یللیتللیمان است. درست! اما از قدیم و ندیم گفتهاند و چه خوب گفتهاند که: ترس برادر مرگ است. و من میترسم اگر زود برای ازدواج اقدام نکنم، بلابهدور! بلابهدور! بلایی بر سرم بیاید و تا بروم بجنبم، سرم را روی خشت خام بجنبانند که: یا فلان ابن فلان اسمع افهم.. الخ.
اصلا میترسم نصف دینم کامل نشده بمیرم. یا «کام از دل بر نیامده جان از تن براید.»
خواجه رندان، «حافظ شیراز» میگوید:
«رقص بر شعرِ تر و ناله نی خوش باشد/خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند.»
و چرا من از توفیق نگار و رقص و دست و … محروم باشم؟
بگذریم. این ترسها و ترسهای زیاد دیگری که درج آنها از حوصله این مقال خارج است، بنده را بر آن داشت: «بسته پیشنهادی» خود را به محضرتان تقدیم نموده، دست گداییام دراز و منتظر مساعدت. خصوصا از جمعیت بزرگوار نسوان. و اما:
محتویات «بسته پیشنهادی»
بدینوسیله اینجانب: ریگ۳۶ ساله دارای مدرک تحصیلی دیپلم، بیکار، اهل کشور ایران که: اخیرا (یعنی ظرف همین سه سال اخیر) به بمب (ببخشید) انرژی هستهای دست پیدا کرده (که کپی مدارک مصدق آن نیز نزد «موسویان» موجود است) آمادگی کامل خود را برای امر مهم ازدواج اعلام مینمایم.
من خیلی سختگیر نیستم اما از باب رعایت سنتهای مرسوم چند شرط مختصر.
و اما شروط و شرایط:
۱-خیلی مهم نیست که تا به حال تجربه ازدواج دارد یا نه؟ یا اینکه از همسر قبلیاش طلاق گرفته یا همسر قبلیاش او را طلاق داده. مهم اینست که: فرق سهم فعلی کشور ایران از «دریای خزر» و ثروتها و منابع آن، با سهم کشور ایران قبل از «دعای فرج» و ثروتها و منابع آن قبل از دعای مذکور را بداند. اینکه مثلا عروسها و پریهای دریایی دریای خزر طلاق گرفتند یا طلاقشان دادیم؟
۲ ــ خیلی مهم نیست که بچه دارد یا نه؟ یا اصلا چند بچه دارد؟ مهم اینست که: نسل اسلام در چنین شرایط حساسی احتیاج مبرم به افزایش نسل دارد. آیا توانایی بارداریهای متعدد برای افزایش سربازان اسلام، به جهت حملات احتمالی دشمن را خواهد داشت. (تربیت آنها خیلی مهم نیست)
۳ ــ خیلی مهم نیست که بساز است یا نه؟ مهم اینست که فرق بین «مسجد مقدس جمکران» و صحن عمومی سازمان ملل را بداند.
۴ ــ خیلی مهم نیست که سر چند شوهر قبل از من را خورده و راهی گورشان کرده؟ مهم اینست که مرا به سمت گور سرازیر نکند. (توضیح اضافی) رای به «خاتمی» مرا به گور میفرستد. رای به «مخملباف» کشور مرا.
۵ ــ خیلی مهم نیست خوشگی یا زشتی؟ (من خیلی به این چیزها گیر نمیدهم) اما مهم است که فرق بین سفره ایضا دوشیزههای خوشگل «لبنان» و «فلسطین» را با سفرهها و دوشیزههای ترشیده ایران را بداند. ضمنا بداند، نفت آنقدرها نیست که سر سفره ما برسد. ما میتوانیم به جای نان و نفت: نان و پنیر یا نان و مرغ و مسما و…… الخ بخوریم و جوش به دل مردم لبنان کنیم که نان و نفت میخورند. (توضیح اضافی) من نمیدانم چرا اینها نفت میخورند و اینقدر خوشگلند و مردم ما مسما و اینهمه…..
۶ ــ خیلی مهم نیست از هر انگشتش صد هنر ببارد و در فنون متعدده مثل: کوزهگری، رفوگری، رفوزهگری، نگارگری، انگشتنگاری از اتباع بیگانه و……. الخ دیپلم داشته باشد. اما خداییش خیلی مهم است «دکترای افتخاری» داشته باشد فقط از «آکسفورد». جای دیگر باشد قبول نمیکنم.
۷ ــ خیلی مهم نیست که دقیقه به ساعت به درآمد ناچیز من گیر بدهد. اما مهم است فرق نفت ۷دلار با نفت ۱۴۷دلار را بداند.
۸ ــ خیلی مهم نیست اهل سینما و سینما رفتن باشد یا نباشد. اما این دیگه خداییش نامردیه که: خبر نداشته باشه: «دهنمکی» و «کیمیایی» هر دو «مسعودند» اما این کجا؟ و آن کجا؟
۹ ــ خیلی مهم نیست که: اهل شعر و ادبیات و فرهنگ و اینجور چیزها باشد. اما بد نیست فرق بین «فرهنگسرا» و «کشتارگاه» را بداند.
۱۰ ــ و اما خیلی هم مهم نیست که خیلی مهم باشد. برای عروسی همگی تشریف بیاورید. پذیرایی با: کتک. چوب. چماغ. کیـــــــــــــــــــــــک زرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشتها:
در مورد: «درستکاری سیاسی» آقای «علی فلاحیان» بیشتر خواهیم نوشت.
ریگ در کابینه هفتاد میلیونی
در راستای اینکه ریاست اسبق بانک مرکزی آقای «ماشاالله محمدی» بسته پیشنهادی آقای دکتر «محمود احمدینژاد» ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران را بازنکرده پس فرستاد، و بر نرخ ارز به ارزش ۱۴۷دلار در هر بشکه اصرار نمود، و پس از آنکه ریاست سابق بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران آقای «رمضانعلی خاموشی» – تاکید میکنم؛ خاموشی؛ و اصرار میکنم که وی هیچ خط و ربطی به جریان مداوم خاموشیهای اخیر، ایضا آقای «علینقی سیدخاموشی» ندارد – نیز از پذیرش پیشنهاد «خاویر لاریجانا» و جناح مطبوعش یعنی مطبوعات نامستقل و مجلس شورای اسلامی جمهوری اسلامی ایر…. مبنی بر تغییر نرخ رسمی ساعت مملکت فخیمه جمهوری اسلامی ای……. امتناع کرد، و ایضا در راستای اینکه «خدابخش اسماعیلی» و «علیاصغر عبدلزاده» روسای سابق بر اسبق بانک مرکزی جمهوری اسلامی محترم…….. در راستای چرخ لای چوب دولت محترم نهم جمهوری اسلام……. از پذیرش پیشنهاد جناب آقای دکتر «محمود احمدینژاد» ریاست جمهوری اسل…… برای جلوس پشت میز بانک مرکزی جمهوری…………… امتناع نمودند و اصلا و اساسا در راستای تحقق شعار «کابینه هفتاد میلیونی» آقای دکتر «محمود احمدینژاد» ریاست محترم جمهو……………….. طی حکمی «علی شیشهبر» معروف به «ریگ» را عنوان ریاست کلی بانک مرکزی جم……………… منصوب کرد.
متن حکم به شرح ذیل است:
علی شیشهبر «ریگ»! نظر به سوابق درخشان مالی، اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، نویسندگی کتاب مستطاب «احتراق موتورهای خانمانسوز» و………. و همچنین سوابق درخشان مبارزاتی قبل از انقلاب «زامبولیسم» که منجر به اخراج شما از بانک «ایران ژاپن» (۵) گردید، شما را به مدت ۱۰ثانیه از تاریخ ساعت ۱بامداد پانزدهم شهریور ماه ۱۳۸۷الی ساعت ۱۰/۱ثانیه پانزدهم شهریورماه۱۳۸۷به ریاست کلی بانک مرکزی…………………… منصوب مینمایم.
محمود احمدینژاد.
آقای دکتر «محمود احمدینژاد» همچنین در مصاحبه جداگانهای در مورد مدرک تحصیلی «ریگ» فرمودند: ما افتخارمیکنیم که وی دکترا ندارد و با این کلام مدرک دکترای افتخاری ریگ در گوشبری و شیشهبری را تاکید و تایید کردند.
ضمنا پاچهخواریهای «حسینحاجیزاده» ریس کل اسبق بر سابق اسبق بانک مرکزی……….. قبلا بینتیجه مانده بود.
نتیجه: تا کور شود چشم آنها که میگفتند دولت نهم در تحقق شعار «کابینه ۷۰میلیونی» ناکام خواهد بود.
پانوشتها:
۳-نگاه کنید به مقالهای از رمضانزاده نمیدانم کجا.
۵- نام قدیم بانک تجارت.
تذکر آیینی: تاکیدها برای آنست که ریسجمهور با داماد «علیباقرزاده» اشتباه گرفته نشود. به هر حال خدا لعنت کند مسببین…….
بعدالتحیر: در مورد «درستکاری سیاسی» «علی فلاحیان» بیشتر خواهیم نوشت.