آبراهام لینکلن
«آبراهام لینکلن» در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹، در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط ۱۸ ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیررسمی بوده است. در واقع، او خودآموخته بود، هر کتابی كه میتوانست، قرض میگرفت و میخواند. بر انجیل، آثار «ویلیام شکسپیر»، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوهای بسیار ساده برای سخنگفتن برگزید که حضار را متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بهقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقیجوی آبراهام متاثر از آن باشد.
«لینکلن» اگرچه شانزدهمین رئیسجمهور آمریکا و نخستین رئیسجمهور از حزب جمهوریخواه این کشور بود، و با قدرت قانون بردهداری را در آمریکا لغو کرد و سرانجام هم جانش را بر سر همین اقدام از دست داد، اما شهرت برجسته و دیگر او سخنوری و چیرهطبعی و تسلط او بر کلام است که نام او را به عنوان یکی از بزرگترین سخنرانان در دنیا ثبت کرده است.
وی اگرچه در رقابتهای انتخاباتی ۱۸۵۶از «فریمونت» دیگر نامزد حزب جمهوریخواه شکست خورد، ولی همین سخنوری و قدرت کلام و تسلط قوی او در مناظرات انتخاباتی باعث شد در سمت معاون بالقوه وی به محبوبیت فراوانی در میان افکار عمومی آمریکا دست یابد. و توانست در کنوانسیون جمهوریخواهان برای رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۸۶۰ به کسب نامزدی این حزب نایل آید و بالاخره در این انتخابات به پیروزی برسد.
لینکلن در جوانی اکثرا صبح زود زود خود را به دادگاهی که در ۱۸ مایلی منزلش تشکیل میشد، میرسانید و با دقت به سخنان قاضیان و دادستان و متهمان گوش میداد. همین مشاهده و دقت او به قویتر شدن دید و قوت زبان و سخندانی غنی او کمک فراوان میکرد.
او كه در خانواده ای فقیر پا به دنیا گذاشت، در تمام طول زندگیش با ناكامی مواجه شد. در هشت دوره انتخابات شكست خورد و دو بار در كار تجارت ناكام ماند و به درهم ریختگی روانی دچار شد. بارها امكان داشت كه از همه چیز دست بشوید و تسلیم شود، اما چنین نكرد و بزرگترین رئیس جمهور در تاریخ آمریكا شد.
در نخستین روزی كه میرفت تا نطق افتتاحیه خود را در مجلس سنای آمریكا ارائه دهد، درست موقعی كه داشت از جا برمیخاست تا به طرف تریبون برود، اشرافزادهای بلندشد و گفت: «آقای لینكلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست ریاست جمهوری این كشور را اشغال كردهاید، اما فراموش نكنید كه همیشه به همراه پدرتان به منزل ما میآمدید تا كفشهای خانواده ما را تعمیر كنید و در این جا خیلی از سناتورها كفشهایی به پا دارند كه پدر شما آنها را ساخته است. بنابراین، هیچگاه اصل خود را از یاد نبرید.»
این مرد فكر میكرد با این كار او را تحقیر میكند؛ اما انسانهای بزرگ فراتر از تحقیرند. «لینكلن» پاسخداد: «من از شما سپاسگزارم كه درست پیش از ارائه اولین خطابهام به مجلس سنا، مرا به یاد پدرم انداختید. پدرم چنان طینت زیبایی داشت، چنان هنرمند خلاقی بود كه هیچكس قادر نبود كفشهایی به این زیبایی بدوزد. من خوب میدانم كه هر كاری هم انجام دهم، هرگز نمیتوانم آنقدر كه او آفرینشگر بزرگی بود، رئیسجمهور بزرگی باشم. من نمیتوانم از او پیشی بگیرم. در ضمن، میخواهم به همه شما اشرافزادگان خاطرنشان سازم، اگر كفشهای ساخت دست پدرم پاهایتان را آزار میدهد، من هم این هنر را زیر دست او آموختهام. البته من كفاش قابلی نیستم، اما حداقل میتوانم كفشهایتان را تعمیر كنم. كافی است به من اطلاع بدهید تا خودم شخصاً به منزلتان بیایم.»
سكوتی سنگین بر فضای مجلس حكمفرما شد.
لینکلن چشمهای کمفروغی داشت، صورت تکیده و ریشهای غالبا پریشانی که انگار با شانه بیگانه بودند و لب بالاییاش که سبیل و مو نداشت و تاثیر منفی میگذاشت روی جذابیت ظاهری او. با اینهمه اما نام «لینکلن» در تاریخ سخنوری دنیا برجسته است. او قهرمان بود و هیچگاه اسیر یاس و ناامیدی نشد. وی در سال ۱۸۶۰ و در سن ۵۱ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال ۱۸۶۵، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید